شعرِ من، از زبانِ مولانا:
ببستي چشم، يعني وقت خوابست
نه خوابست آن، حريفان را جوابست
تو ميداني كـه ما چندان نپاييم
وليكن چشم مستت را شتابست
جفا ميكن! جفایت جمله لطفست
خطا ميكن! خطاي تو صوابست
تو چشمِ آتشين در خواب ميكن
كه ما را چشم و دل باري كبابست
بسي سرها ربوده چشمِ ساقي
به شمشيري كه آن قطره آبست
يكي گويد كه اين از عشق ساقي است
يكي گويد كه اين فعل شرابست
مي و ساقي چه باشد نيست جز حق
خدا داند كه اين عشق از چه بابست
---
دیگر "او"ها، "تو" شده اند،
ای بانوی آفتاب،
ای بانوی هوش ها و درستی ها!
در آینه که می نگرم،
آن چه می بینم، حقارت است.
من در انتظارِ یک خویشتنِ تازه ام،
یک تولد دوباره.
تو آفتابی، در این زمستان.
تو صبحی.
پرواز می کنم.
پنج شنبه، یکم اسفند ماه 87
11:00 ظهر،
و 2:43 ظهر
تو حق داری هر طور دوس میداری در آینه بنگری و هر طور دوس میداری خود را ببینی ، اگر مایحتاج تسکین تو هم حقارت باشه ، حتما چیزه خوبیه !
پاسخحذفمهشید
ارزشه این عشق به همون تولد دوباره و پروازشه..
پاسخحذفو رستگاریه در پس اون(اگه به حق باشه وجود غشق)
مثل همیشه unreachable
پاسخحذفbaghani