خنده بر می انگیزد. انگیزه می دهد که دوباره تلاش کنی. آن قدر دوست داشتنی هست که زندگی کنی تا بخندی... خلاقانه، متنوع، و همیشگی بخندی.
خنده را باید تحویل گرفت.
خدایا، مرسی که تحویلم گرفتی، و دوباره مرا آوردی روی زمین.
---
زندگیِ عجیبی است!
توی عمق زندگی هستی و می خواهی از دوستانت فرار کنی و بروی سراغ کتاب ها...
بعد ناگهان با یکی از رفقا، شروع می کنید به خندیدن به "رقص چاقو"، و این که هزار نفر نشسته اند چلق چلق دست می زنند و یکی آن وسط قر می دهد! و آی می خندی!
وبعد می آیی روی زمین. یکی از همان دوستانی که انگار می خواستی از او فرار کنی، ناخواسته، اتفاقی می آوردت روی زمین.
زندگیِ عجیبی است. هنوز برای من پر است از این "اتفاقی" ها.
---
وقتی که می خندی، این گزاره ی درستِ "این نیز بگذرد"، بدجوری حالت را می گیرد! نه؟!
---
محمدمهدی زرافشان گفت...
سلام! ما باید بدونیم تمامی دستورات سطح بندی داره و نمی شه یکی از این دستورات رو به کل جامعه تعمیم داد. مثلا گفتن که متقین احساس می کنن این دنیا زندانه و حال زندانی هم معلومه، اما حالا می شه اینو به همه گفت؟!باید سطح
خودمون رو پیدا کنیم.
مهدی، این رو درباره ی نوشته ی "خنده، رقصِ درون" من گفته بود.
درست می گویی، ولی این یک نوع نگاه است، که شاید بتوان با واژه ی "جزئی نگری" معرفی اش کرد. یک نوع نگاه دیگری هم هست، "کلی نگری" شاید، که موضوع را به طور ماهوی بررسی می کند. می کوشد آن را در همه ی سطوح – در همه ی ابعادی که همه ی ما می بینیم – بشناسد. و شاید خیلی هم "دستور" نمی دهد، چنین شناختی، خود در عاقل جماعت، دستور هم می سازد...
ضمناً، ترجیح می دهم نه خیلی از واژه ی دستور استفاده کنم، نه دستور بدهم، نه دستور بپذیرم! ترجیح می دهم تا جایی که می شود، سر و کارم با "گزاره ی درست" باشد و "عقل سلیم".
در هر حال، نتیجه یکی است، برادر.
ما فقط در چند حرف با هم فرق داریم... به اندازه ی "دستور" و "درست"!
ولی مهم این است، برادر، که نتیجه در هر حال یکی است. آرمانمان، غایتمان، یکی است.
و همین است که این قدر مهمّی!
بامداد دوشنبه 7 بهمن 87
ساعت 3:00
---
و من تمام آسیمه سر.
و او تمام خویش،
و من چندان شکسته، جدا، پراکنده...
و من، فروریخته.